آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان ی دنیاچشم انتظاری بهار زندگی من هم گذشت
خنده ام میگیرد…
وقتی پس از مدتها بی خبری،
بی آنکه سراغی از این دل بگیری…
می گویی دلم برایت تنگ است …
یا دلم را به بازی گرفته ای
یا معنای واژه ها را خوب نمی دانی ؟
دلتنگی … ارزانی خودت،
من دیگر دلم را به خدا سپرده ام… . . .
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا ک دلت میخواهد برو…
و اما من… بر نمیگردم ک هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
ک نتوانی لودهی روی مبل های راحتی، با خاطراتم قدم بزنی نظرات شما عزیزان:
خیلی متن زیبایی بود
خودم را می کشم کنار ... تا بتوانی راحت رد شوی و بروی ... پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : غریبه
|